تیر 94روزهای رفته
از جدایی چه بگویم؟
چه بگویم؟
که دیگر !
سپید شده مویم!
از جدایی چه بگویم؟
چه بگویم؟
که دیگر !
سپید شده مویم!
دفتر صحرا پر از نقش و نگار آمده فصل بهار
خنده ای مستانه دارد لاله زار آمده فصل بهار
زحمت سرد زمستان سر رسید ؛می دمد صبح امید
پرده بیچاره گی ها بر کنار آمده فصل بهار
تیره گی از چشم عالم شسته دست ؛ آدمی مبهوت و مست
منتی بر ما نهاده روزگار آمده فصل بهار
رودها مغرور و شاداب و جوان ؛ می رود هرجا دوان
قطره ها گاهی سوار آبشار آمده فصل بهار
تاج گل بر سر نهاده خشک چوب ؛حال بلبل خوب خوب
نوبت رقص و طرب ؛ گشت و گذار آمده فصل بهار
این جهان گویا کنون باغ بهشت ؛ فصل خوب سرنوشت
شکر ما بر آستانش صد هزار؛ آمده فصل بهار
رویشی سبزنه بر دشت و دمن؛ جلوه ای دارد چمن
بهترین حال خوش لیل و نهار ؛ آمده فصل بهار
غنچه ها خندان و طناز و تمیز ؛ شاخه دارد سینه ریز
دلربایی می کند اینجا نگار ؛ آمده فصل بهار
خاک را پروده ؛مهرش گل نموده ؛ عقده دل را گشود
قدرت خلاق زیبا آشکار ؛ آمده فصل بهار
چشمه ای هر گوشه جاری می شود ؛ می غسواری می شود
ساقیا میخانه دارد کوهسار ؛ آمده فصل بهار
من اسیر عشوه های سبز دوست ؛ هرچه می بینم از اوست
نعمتی بخشیده ما را بی شمار ؛ آمده فصل بهار
زندگی این گونه معنا می شود ؛ دانه ای پا می شود
می نویسم تا بماند یادگار ؛ آمده فصل بهار
شعر از یونس تقوی
خنده ای مستانه دارد لاله زار آمده فصل بهار
زحمت سرد زمستان سر رسید ؛می دمد صبح امید
پرده بیچاره گی ها بر کنار آمده فصل بهار
تیره گی از چشم عالم شسته دست ؛ آدمی مبهوت و مست
منتی بر ما نهاده روزگار آمده فصل بهار
رودها مغرور و شاداب و جوان ؛ می رود هرجا دوان
قطره ها گاهی سوار آبشار آمده فصل بهار
تاج گل بر سر نهاده خشک چوب ؛حال بلبل خوب خوب
نوبت رقص و طرب ؛ گشت و گذار آمده فصل بهار
این جهان گویا کنون باغ بهشت ؛ فصل خوب سرنوشت
شکر ما بر آستانش صد هزار؛ آمده فصل بهار
رویشی سبزنه بر دشت و دمن؛ جلوه ای دارد چمن
بهترین حال خوش لیل و نهار ؛ آمده فصل بهار
غنچه ها خندان و طناز و تمیز ؛ شاخه دارد سینه ریز
دلربایی می کند اینجا نگار ؛ آمده فصل بهار
خاک را پروده ؛مهرش گل نموده ؛ عقده دل را گشود
قدرت خلاق زیبا آشکار ؛ آمده فصل بهار
چشمه ای هر گوشه جاری می شود ؛ می غسواری می شود
ساقیا میخانه دارد کوهسار ؛ آمده فصل بهار
من اسیر عشوه های سبز دوست ؛ هرچه می بینم از اوست
نعمتی بخشیده ما را بی شمار ؛ آمده فصل بهار
زندگی این گونه معنا می شود ؛ دانه ای پا می شود
می نویسم تا بماند یادگار ؛ آمده فصل بهار
شعر از یونس تقوی
روزها گذشته از پس سال
تا به کی آه و ناله و زاری
خالق مهربان تو اینجاست
تا به کی پیش دیگری نالی
.
.
.
تا به کی آه و ناله و زاری
خالق مهربان تو اینجاست
تا به کی پیش دیگری نالی
.
.
.
بینِ پَلَنگ و ماه یَقیناً طناب، نیست
دستم نمی رسد به شما این عذاب نیست؟!
دیشب، پیاله ی دَهَنَت را مَحَک زدم
هی پیک، پُشتِ پیک، اَثری از شراب نیست ...
دستم نمی رسد به شما این عذاب نیست؟!
دیشب، پیاله ی دَهَنَت را مَحَک زدم
هی پیک، پُشتِ پیک، اَثری از شراب نیست ...
با لب زخم كبودم
شعر روييدن سرودم
داغ صدها لاله دارد
پيچك گفت و شنودم ..
شعر روييدن سرودم
داغ صدها لاله دارد
پيچك گفت و شنودم ..
چاه ...
چشمان تو عاشقانه راهم انداخت
ناخواسته در دام گناهم انداخت
از عشق مرا برید و شعرم آموخت
از چاله در آورد و به چاهم انداخت ...
چشمان تو عاشقانه راهم انداخت
ناخواسته در دام گناهم انداخت
از عشق مرا برید و شعرم آموخت
از چاله در آورد و به چاهم انداخت ...
غنچه ی لبهای تو چیدن نداشت
قصه یاس تو شنیدن نداشت
سیب نگاه تو اگر کال بود
فرصت سرخی و رسیدن نداشت ...
قصه یاس تو شنیدن نداشت
سیب نگاه تو اگر کال بود
فرصت سرخی و رسیدن نداشت ...
می رود این قطره دریایی شود
از کجا زاده ست آنجایی شود
تا نگیرد رنگ تاریک صدف
می رود در قصه پریایی شود ...
از کجا زاده ست آنجایی شود
تا نگیرد رنگ تاریک صدف
می رود در قصه پریایی شود ...
ای دل این پنجره باز است بیا غم نخوریم
راه ما دور و دراز است بیا غم نخوریم
شیون غنچه سر آمد که بهار است دگر
موعد نذ ر و نیاز است بیا غم نخوریم ...
راه ما دور و دراز است بیا غم نخوریم
شیون غنچه سر آمد که بهار است دگر
موعد نذ ر و نیاز است بیا غم نخوریم ...
دل ِ شکسته ، تن ِ خسته خانه می خواهد
دوباره گریه ی امشب بهانه می خواهد
دلیل ِ گریه ی هر شب ! کمی شریکم باش
که گریه بیشتر از اشک ، شانه می خواهد ...
دوباره گریه ی امشب بهانه می خواهد
دلیل ِ گریه ی هر شب ! کمی شریکم باش
که گریه بیشتر از اشک ، شانه می خواهد ...
من بسته بودم او نفسم داد جان شدم
با خون تازه در شريانش روان شدم
می خواست شاعرم،غزلی حافظانه شد
تا خواندمش به شاخ نباتش جوان شدم ...
با خون تازه در شريانش روان شدم
می خواست شاعرم،غزلی حافظانه شد
تا خواندمش به شاخ نباتش جوان شدم ...
(1)
نشسته شبنم اندوه بر یاس
شقایق می شکفت از داغ عباس
تگرگ مرگ می بارید واز زخم
ترک می خورد گلدان های احساس ...
نشسته شبنم اندوه بر یاس
شقایق می شکفت از داغ عباس
تگرگ مرگ می بارید واز زخم
ترک می خورد گلدان های احساس ...
آدم که نه ما مشتی سر روی تنیم
مازاده شدیم تافقط جان بکنیم
یعنی باید به خاطر چندر غاز
از صبح علی الطلوع سگ دو بزنیم ...
مازاده شدیم تافقط جان بکنیم
یعنی باید به خاطر چندر غاز
از صبح علی الطلوع سگ دو بزنیم ...
قدم زنان نظر انداختی به ساعت باز ....
که خُلف وعده کسی کرده طبق عادت باز
سـر قـرار بـه موقـع رسیـدی امّـا نیـست
کسیکه ازتو ربوده ست خواب راحت باز
که خُلف وعده کسی کرده طبق عادت باز
سـر قـرار بـه موقـع رسیـدی امّـا نیـست
کسیکه ازتو ربوده ست خواب راحت باز
تقدیر زیر سایه ی اقبال ما بود
هفت آسمان عشق زیر بال ما بود
از آش کشک رو سفید خاله اما
تنها نخودهای سیاهش مال ما بود ...
هفت آسمان عشق زیر بال ما بود
از آش کشک رو سفید خاله اما
تنها نخودهای سیاهش مال ما بود ...
با مشق و صفای دلِ چالاک چه کردی؟!
چون مست شدی؟ شاخه ی این تاک چه کردی؟!
هر حمله به هر حرفِ تنم ساده روا گشت؟!
با چشمِ دلی خیس از این خاک چه کردی؟
چون مست شدی؟ شاخه ی این تاک چه کردی؟!
هر حمله به هر حرفِ تنم ساده روا گشت؟!
با چشمِ دلی خیس از این خاک چه کردی؟
این دل گــرفـتگـــی به کجـــا می کـشــد مــرا
تا مــــرزهـای گــریه ، عــزا می کـشـد مــرا
این ذوق شـعـــر نیســتـــ بـیـا تا بگـویـمـــت
دردت به دام هـای هـجــــا می کـشـــد مــــرا ...
تا مــــرزهـای گــریه ، عــزا می کـشـد مــرا
این ذوق شـعـــر نیســتـــ بـیـا تا بگـویـمـــت
دردت به دام هـای هـجــــا می کـشـــد مــــرا ...
نمی دانم چرا ما را ز یکدیگر جدا کردند
تمام رنج دنیا را ، نصیب جان ما کردند
تلف کردم جوانی را ، به پای دوستانی که
مرا تنها و سرگردان به حال خود رها کردند ...
تمام رنج دنیا را ، نصیب جان ما کردند
تلف کردم جوانی را ، به پای دوستانی که
مرا تنها و سرگردان به حال خود رها کردند ...
با اينكه سعي مي كنـي خونريز تر شوي
اي كــاش در نگــاهـــم لبريـز تـر شوي
هي نامه مي فرستم و پاسخ نمـي دهي
شايد كه قصد كرده اي پرويز تر شوي ...
اي كــاش در نگــاهـــم لبريـز تـر شوي
هي نامه مي فرستم و پاسخ نمـي دهي
شايد كه قصد كرده اي پرويز تر شوي ...
ز چشمم رود شبنم گشته جاری
که بر ژرف روانم رفته خاری
گلی کز عطر او جان تازه میشد
کنون در بر گرفته خاک خواری
که بر ژرف روانم رفته خاری
گلی کز عطر او جان تازه میشد
کنون در بر گرفته خاک خواری
اگه یکروز نباشی تو دلم از غصه میمیره
خدا میدونه تنهایی هوای خونه میگیره
نرو تنهام نذار مادر شبیه کودکی خسته م
تموم ارزوهام و دخیل اون دعات بستم
خدا میدونه تنهایی هوای خونه میگیره
نرو تنهام نذار مادر شبیه کودکی خسته م
تموم ارزوهام و دخیل اون دعات بستم
گریان بودم,از ضمیر ناخودآگاهم چکید
قطره ی اشکی که پنهان کرده ام
از سرای دل به دریا میزنم..
من صدای آشنا گم کرده ام
قطره ی اشکی که پنهان کرده ام
از سرای دل به دریا میزنم..
من صدای آشنا گم کرده ام
هستی ام را چه بها تا که نثارت سازم
عشق من باش فقط تا که شکارت سازم
باده وصل بود لیک نه بهر من و تو
عشوه کافی بودت! تا که خمارت سازم
عشق من باش فقط تا که شکارت سازم
باده وصل بود لیک نه بهر من و تو
عشوه کافی بودت! تا که خمارت سازم
زنـدگی ،چه واژه زیبـا یی
ای زندگی چرا فقط در این دنیـا یی
زندگی یعنی یـک هـدف
مثل دری در یک صـدف
ای زندگی چرا فقط در این دنیـا یی
زندگی یعنی یـک هـدف
مثل دری در یک صـدف
خیمه ها آتش گرفت و قلب زینب سوخته
دشمن بی شرم آتش در خیام افروخته
یک طرف تیری و خنجر در گلوی اصغر است
یک طرف خونین جسمی از برای اکبر است
دشمن بی شرم آتش در خیام افروخته
یک طرف تیری و خنجر در گلوی اصغر است
یک طرف خونین جسمی از برای اکبر است
در نبودت شعر هجران میسرایم روز و شب
قطره های چشم گریان میشمارم روز و شب
در خیالم هر کجا خالی ز معنا می شود
نقش تصویر تو را من میگذارم روز و شب
قطره های چشم گریان میشمارم روز و شب
در خیالم هر کجا خالی ز معنا می شود
نقش تصویر تو را من میگذارم روز و شب
خداونـــدا ، نگــــارا ، كارسازا
كريما ، منعمـــا ، بنـــده نوازا
رحيمـي و قــديمــي و بصيري
وحيـــدي و عــزيزي و خبيـري
كريما ، منعمـــا ، بنـــده نوازا
رحيمـي و قــديمــي و بصيري
وحيـــدي و عــزيزي و خبيـري
هر کسی آرام تر در عمق دریا رام تر
بی هیاهو چون درختی پرثمر، بر بام تر
گل نکن آبی که از چشمه روان گردیده است
تا رسد بر تشنه ای کز آن شود خوش کام تر
بی هیاهو چون درختی پرثمر، بر بام تر
گل نکن آبی که از چشمه روان گردیده است
تا رسد بر تشنه ای کز آن شود خوش کام تر
در دام نگاه تو.خوشبختم و آزادم
در بند غم عشقت.مجنون صفتم شادم
آیم به کنار تو.چون کوه شوم ساکن
از دوری رویت گل.کاهی به بر بادم
در بند غم عشقت.مجنون صفتم شادم
آیم به کنار تو.چون کوه شوم ساکن
از دوری رویت گل.کاهی به بر بادم
اگر ان ترک شیدائی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم ز گیتی تا ثریا را
هزاران ترک شیرازی نثار حسن آن ترکی
که از سر هوش بردزدد، براندازد ز تن پا را
به خال هندویش بخشم ز گیتی تا ثریا را
هزاران ترک شیرازی نثار حسن آن ترکی
که از سر هوش بردزدد، براندازد ز تن پا را